فراموش کردم
رتبه کلی: 782


درباره من
محاسن (HajAmi )    

حکایت خواندنی وآموزنده بهلول

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۶/۲۷ ساعت 22:27 بازدید کل: 278 بازدید امروز: 277
 

حکایت خواندنی وآموزنده بهلول

 

روزی بهلول از مجلس درس ابوحنیفه گذر می کرد او را مشغول تدریس دید

و شنید که ابوحنیفه می گفت حضرت صادق علیه السلام مطالبی می گوید که من آن ها را نمی پسندم

اول آنکه شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد در صورتیکه شیطان از آتش خلق شده و چگونه ممکن است بواسطه آتش عذاب شود!؟

دوم آنکه خدا را نمی توان دید و حال اینکه خداوند موجود است و چیزی که هستی و وجود داشت چگونه ممکن است دیده نشود

سوم آنکه فاعل و بجا آورنده اعمال خودِ بنی آدمند در صورتیکه اعمال بندگان به موجب شواهد از جانب خداست نه از ناحیه بندگان!

بهلول همین که این کلمات را شنید کلوخی برداشت و بسوی ابوحنیفه پرت کرده و گریخت اتفاقا کلوخ بر پیشانی ابوحنیفه رسید و پیشانیش را کوفته و آزرده نمود ابوحنیفه و شاگردانش از عقب بهلول رفتند و او را گرفته پیش خلیفه بردند .

بهلول پرسید از طرف من به شما چه ستمی شده است؟ ابوحنیفه گفت کلوخی که پرت کردی سرم را آزرده است . بهلول پرسید آیا می توانی آن درد را نشان بدهی ابوحنیفه جواب داد مگر درد را می توان نشان داد!؟

بهلول گفت اگر به حقیقت دردی در سر تو موجود است چرا از نشان دادن آن عاجزی؟و آیا تو خود نمی گفتی هر چه هستی دارد قابل دیدن است و از نظر دیگر مگر تو از خاک آفریده نشده ای؟ و عقیده نداری که هیچ چیز به هم جنس خود عذاب نمی شود و آزرده نمی گردد آن کلوخ هم از خاک بود .

پس بنا به عقیده تو من تو را نیازرده ام از اینها گذشته مگر تو در مسجد نمی گفتی هر چه از بندگان صادر شود در حقیقت فاعل خداوند است و بنده را تقصیر نیست پس از این کلوخ هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده و مرا تقصیری نیست.

ابوحنیفه فهمید که بهلول با یک کلوخ سه غلط و اشتباه او را فاش کرد در این هنگام هارون الرشید خندید و او را مرخص نمود

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۰۶/۲۷ - ۲۲:۲۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)