زمانـــــی آرزوی هر روز "دیــدنتــــــــــــ "را داشتم،
اما هر روز "نـــدیدنتــــــــــــــ" آرزوی امروز من است...!
عزیزم حتی دیگر نمیخواهم آرزویت باشم…
آرزو میکنم
“او”
آرزو تو باشد
و
آرزوی او…
“دیگری”…
نمی خواهم بعد از "مرگــــــــــم"
به احترامم یک دقیقه "سکــــــــــوت" کنی !
اکنون که زبــانـــــــت "نیــــــــــش "دارد ؛
دهنــــــت را ببنـــــــــد … !
سکـوت و صبوریــــــــم را به حساب ضـــــــعف و بی کســــــی ام نگذار …
دلــــــــــم به چیز هایی پایبند است که تــــو یادت نمی آید!!
رفتنت را خیــــــــالی نیست...
فقط مانده ام چگونه در "چشمانــــــــــی" به آن زلالی،
جــــــــــا داده بودی آن همه "دروغ" را !
وقتی داشتی میرفتـــــی گفتی دیگه هیچکی رو مثه من نمیتونی پیدا کنی…!
توی دلم گفتم: اتفاقــــــــا خوبیش همینــــــــــه !
از اینکه بعضیـــــــــــا نمیان سمتت ناراحت نشو ، ایراد از "تـــــــو" نیست !
"مگــــــــس" هیچوقت سمت "گـــــــــــل" نمیره ؛
همیشه میره سمت یه چیزی "مث خودش" !
امروز باورم شد
که تو خسته تر از آن بودی
که بفهمی
دوست داشتنم را!
از من که گذشت…
اما…
هرجا که هستی
“خستــــــــــه نباشــــــــــــــی”!