در اين شهر زنان و مردان بزرگي وجود دارند. زنان و مرداني كه نسل ديروز، امروز و فرداها مديون تلاشهاي ايشان است. يكي از اين مردان بزرگ دكتر آغاسي است. همه او را ميشناسند و چيزهايي كه از او ميشنويم گاهي ان قدر عجيب و غريب است كه باور كردنش اندكي مشكل مينمايد ولي خود دكتر اعتقاد دارد كه اينها همه حرف مردم است و .... هر چه كه هست او يك واقعيت است گرچه شبيه افسانه مي نمايد. تقدير از مردان بزرگ نيز در اين شهر به افسانه ها پيوسته است. بوي تند سياست و پول آن قدر جذاب و سكرآور شده است كه ديگر كسي به اين ثروت و افتخارات وقعي ننهد. ميتوان ساعتها نشست و تملق از مردان قدرت از زبان و دهان مختلف شنيد و هيچ نگفت. هيچ نگفت و افسوس خورد تا حرص جوش اورده، حسرت روزهايي را به ياد اورد كه كاش جور ديگري بود. مگر مي شود مردي را فراموش كرد كه به تنهايي خود يك وزارت است براي اين شهر و حتي شهرهاي ديگر. مگر ميشود در اين آشتفته بازار عشق پول و سرايت ان به همه مشاغل، مردي را فراموش كرد كه در ساختمان قديمي خود پذيراي بيماراني است كه به اميد ويزيت دكتر آغاسي جان ديگري گرفتهاند. مردي كه در فغان سياست و فقدان امكانات هم پزشك است، هم همدرد. هم دارو است هم ازمايشگاه. او خود داستاني از دوران جواني باز مي گويد كه چگونه شبانه مجبور به افتادن از روي ديوار براي ديدار بيمار خود شده است تا مبادا گزندي به بيمار برسد. در اين واگويهها حسرت خود از وضعيت فعلي پزشكي شهر را پنهان نمي كند و نميتواند باور كند كه روزي حرفه پزشكي .... دكتر اغاسي را با پزشكي ميشناختيم ولي تا دهان باز ميكند از دردهاي پنهان جامعه مي گويد. نميتوان باور كرد. انتظار داشتم از پزشكي بگويد و از خاطراتش.ولي... قبل از ورود ما دكتر تدارك ديده. تعداد اساتيد زياد است سريع و خيلي زود صندليهاي ديگري اماده مي كند. از خانواده خود ميگويد: خانوادهاي داشتم كه مذهبي بودند ولي خشكه مقدس نبودند. احتياجي به نمادها نميبيند بلكه ارادت قلبي به اعتقادات به خصوص شيعه دارد. از تاريخ سخن مي گويد. از زماني كه بخشي از آذربايجان توسط روسيه جدا شد. از تحصيل كردگان كلكته و روسيه و جاهاي ديگر ميگويد. ارزو مي كند كه تاريخ ما به هم بپيوندد و قسمتها جدا شده از ايران دوباره به ان بپيوندد. از استعمار ميگويد كه ما را از همه چيز محروم كرده. از پدر خود مي گويد كه تنگدست بوده و از فرهنگ ما كه مردم با بدبختي و بعد از سال ها پدري خانهاي ميسازد و بعد از رفتن پدر دوباره خانه تكه تكه شده و دوباره روز از نو و روزي از نو. از موقعيت دنيا ميگويد و از عقب ماندن كشور ابراز تاسف مينمايد. مي گويد از پزشكي خوشش نميآمده و اعتقاد دارد كه ايراني بايد عاقل بوده و راه نجاتي براي ديگران باز كند. يك هفته بود وارد سن 82 سالگي وارد شده است. اعتقاد دارد كه در اين 82 سال سه بار وضع كشور به هم ريخته است. از رياضيات خوسشش ميآمده و دوست داشته مهندس نفت شود. مي گويد بخاطر فقر در پزشكي شركت كرده . عجبا كه مي گويد از علم خود شرمنده است. از نسخه و علم پزشكان جديد استفاده ميكندو دليل دانستنش را هماينها مي داند. دليل نزديكي مردم به خود را در اين مي داند كه با مردم مثل خواهر و برادر خود رفتار كرده است. اطلاعات پزشكيش را دليل نزديكي به مردم نمي داند. نكتهاي را ميگويد كه به آن همواره عمل مي نمايد: چگونه است كه يك مغازه دار وقتي پولي از شما ميگيرد به احترام شما ان را نميشمارد و اگر بشمارد نشانه عدم اعتماد به شماست، من نيز آن را حفظ كردهام و آن باعث همه چيز شده است. دليل محبوبيتش را قدمتش در پزشكي شهر ميداد و بسيار شكسته نفسانه سخن مي گويد. آرزو ميكند كه كشور را توسعه يافته ببيند. به كودكان و نسل جديد به عنوان سازندگان فردا توجه ويژه دارد. از نحوه تغذيه كودكان ميگويد و باور دارد كه بايد بيشتر به ان پرداخته شود. به عكسهاي ديوار اشاره مي كند كه افراد زيادي آوردهاند و از تناقض رفتاري و افكاري خيليها سخن مي گويد. ميانهايها را به سه گروه تقسيم مي كند و اشاره مي كند كه اگر ناراحت نشويد بگويم. گروه اول را خوانيني ميداند كه تعلقي به هيچ كس ندارند. براي تشريح اين افراد به تاريخ ايران اشاره ميكند. به تعريف ايران ميپردازد. به قوم ماد ميپردازد و نقطه نقطه ايران را تشريح ميكند. وضعيت بارندگي در سراسر كشور را توضيح ميدهد. به پايين آمدن آب زيرزميني اشاره دارد كه چگونه وضعيت كشاورزي را تغيير داده و واردات را ارزانتر از توليد ساخته است. به معادن زيرزميني اشاره دارد و به نزديكي شهرها در آذربايجان ميپردازد. به زمان نادر شاه و بعد از آن ميپردازد كه چگونه كشور بين افراد و خوانين مختلف تقسيم شد. طبقه دوم را افرادي ميداندكه نسل آنها از بين رفته است. اينها را متعلق به جاده ابريشم ميداند. گلنگدر ان روز و نه امروز را نمونهاي از آن ها ميداند. به رودهاي پنج گانه ميپردازد. به گنجگاه و ساير مناطق اشاره مي كند. به قلع ضحاك و اطراف رودخانه ميپردازد. گروه سوم را كارگراني ميداند كه بدليل كمبود آب به ساير مناطق رفته و تمدن هاي مختلف را آوردهاند. ساختمانهاي جديد را رهاورد اين افراد ميداند. به دكتر ... ميپردازد كه اعتراض ميكرده كه نمي خواهد با ايجاد دبيرستان پسر وي و پسر يك حمال هر دو درس بخوانند. به موانع دانشگاه اشاره دارد. اشتغال را يكي از اين سدها مي داند. به تفاوت درآمدهاي دلالي و دانشگاهي ميپردازد. نحوه آمدن به ميانه را توضيح ميدهد....