فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 6381


درباره من
سءوناز آذری (takpar187 )    

4ساله

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۰/۲۱ ساعت 00:34 بازدید کل: 337 بازدید امروز: 97
 

خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله کار میکرد میخواست چکمه هاییه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت بعد از کلی فشار...و خم و راست شدن،بچه رو بغل ميكنه و ميذاره روی میز، بعد روی زمین بلاخره باهزار جابجایی و فشار چکمه ها رو  پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که ...هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه ميگه این چکمه ها لنگه به لنگه است .خانم ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته هرچه تونست کشیدتا بلاخره بوتهای تنگ رو یکی یکیاز پای بچه درآورد . گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه نباشهولی با چه زحمتی که بوت ها به پای بچه نمیرفتن و با فشار زیاد بلاخره موفق شد که بوت ها رو  پایاین کوچولو بکنهکه بچه ميگه این بوتها مال من نیست.خانم جوان با یه بازدم طولانی و کله تکان دادن که انگار یک مصیبتیگریبانگیرش شده. با خستگی تمام نگاهی به بچه انداخت و گفت آخه چی بهت بگم. دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در آورد.وقتی تمام شد پرسید خب حالا بوتهای تو کدومه؟ بچه گفت همین ها بوت های برادرمه ولی مامانم گفت اشکالی نداره میتونم پام کنم....مربی که دیگه خون خونشو میخورد سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوتهایی رو که به پای این بچه نمیرفت به پای اون کرد یک آه طولانی کشید وبعد گفت خب حالا دستکشهات کجان؟توی جیبت که نیستن. بچه گفت تویبوتهام بودن دیگه!!!!!!!!!!

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۰/۲۱ - ۰۰:۳۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)