فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 5898


درباره من
salam arz mikonam
sina hastam 20 sale
daneshjoye reshteye electronick
az daneshgah yazd

ye gorohe moosighie kochik ham daram ke age bache haye yazdi khaste bahsan mitonam bian baraye tamasha

dar zemn ozr mikham ke nemitonam farsi chat konam
سینا دهقان (sinadehghan )    

داستان حموم رفتن حاج خانوم

درج شده در تاریخ ۹۰/۰۸/۲۵ ساعت 13:09 بازدید کل: 1005 بازدید امروز: 225
 

 

  پاسخ همراه با اعلان

یه روز یه خانوم حاجی بازاری خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام
که ترگل ورگل بشه . تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش
که شنید زنگ در خونه رو می زنند. تند و سریع لباسش رو می پوشه و میره دم در و
می بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده.
دوباره میره تو حمام و روز از نو روزی از نو که می بینه باز زنگ در رو زدند.
باز لباس می پوشه میره دم در و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده. بار
سوم که می ره تو حمام، دستش رو که روی دوش می ذاره ، باز صدای زنگ در رو می
شنوه. از پنجره ی حمام نگاه می کنه و می بینه حسن آقا کوره ست.
بنابراین با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می
کنه.حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا کوره، در رو باز می کنه که بیاد
تو چون از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بوده.
درضمن حاج خانوم می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا. تعارفش
میکنه و راه میافته جلو و از پله ها میره بالا و حسن آقا هم به دنبالش. همون
طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش. میگه: خب خوش اومدی حسن
آقا. صفا آوردی! این طرفا؟


حسن آقا سرخ و سفید میشه و جواب میده: والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون که
چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیشه که آوردم خدمتتون.

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۸/۲۷ - ۱۹:۵۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)