فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 20642


درباره من
عبدالله سپه وند (sepahvand )    

داستان کوتاه از رحمت خدا نا امید نشو

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۹/۳۰ ساعت 08:50 بازدید کل: 121 بازدید امروز: 120
 

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دور افتاده برده شد

او با بی قراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد

او ساعت ها به اقیانوس چشم می‌دوخت

تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد

سر آخر نا امید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید

روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت

دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود

او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»

صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست

آن کشتی می‌آمد تا او را نجات دهد

مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی ، دیدیم!»

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۹/۳۰ - ۰۸:۵۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات