نمی بینی سکوت خورده بر لبها؟
کجایی پرتو خوبی که من بی تو شدم تنها
بدون تو به شعرم. گم شده احساس
سکوت هست برلب وزن وردیف وقافیه برآ
به زخمی با دوچشم تر به دنبال تو میگردم
که شاید تو به رحم آیی دوباره پرزنی برما
بیا تا این خموشی را دوباره برکنم از لب
دوباره شوق شیدایی بشیند بر دل غمها
فقط آه هست وسوز و داغ تنهایی
که من بی تو، کنارخود، همیشه دارمش اینجا
درون کلبه ی سینه، دلم پر میزند سویت
که برگوید که باز آیی، چه سخته بی تو بودنها
صبوری تا به کی آخر ؟چرا دیگر نمیایی؟
بیا وحال من بنگر، شدم مجنون بی لیلا
تورا حس می کنم هرجا ،ولی اما نمیگویم
چه خوش باشد که خود گویی تویی آن لیلی زیبا
تو با هرنقشی هم باشی، برایم بهترین هستی
دل من با کسی دیگر نمی جوشد به این دنیا
چگون گویمت جانا؟شدم مجنون چشمانت
تو هم قدری مدارا کن ندارم جز تو من لیلا
اگر چه باغ هستی را به یک گل میزبان باشم
تویی آن نصفه ی پنهان که ما را کرده ای بی ما
تو میفهمی چه میگویم ؟حدیث دل تو میدانی
تو خود کردی مرا عاشق ،اسیر کوچه برزنها
کسی دیگر نمیفهمد ،زبان عاشقی چون من
پس این احساس زیبا را نذار اینجا بره یغما
دلم خون کرده هجرانت،مرا هم دربه در کرده
مثال قیص آواره شدم حیران صحرا ها
بیا برگرد ورحمی کن،وگرنه چون شبی آیی
که من مدفون غمهایم ،تو دیگر مانده ای چون ما
امیدوارم که مورد پسند باشد90/5/28
بگوییدش که برگردد شما ای دوستان من
مرا یاری کنید این دم ،که محتاجم به گفتن ها