امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم
غرق دریای شرابم کن و بگذار بمیرم
قصه عشق به گوش من دیوانه چه خوانی
بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بمیرم
گر چه عشق تو سرابی ایست فریبنده و سوزان
دلخوش ای مه بسرابم کن و بگذار بمیرم
زندگی تلخ تر از مرگ بود گر تو نباشي
بعد از این مرده حسابم کن و بگذار بمیرم
خسته شد دیده ام از دیدن امواج حوادث
کور چون چشم حبابم کن و بگذار بمیرم
تا به کی حلقه شوم سر به در خانه بکوبم
از در خویش جوابم کن و بگذار بمیرم
اشک گرمم که به نوک مژه شمع بلرزم
شعله شو یکسره آبم کن و بگذار بمیرم
درباره من پناهم ده در آغوشت دلم تنگ است
نوازش کن مرا با دستهای خیس از عشقت سرم را سخت در بر گیر که میخواهم ببارم من به دشت شانه هایت مرا بنگر چنان کز عشق آتش گیرد این غمهای پنهانم مرا بنشان چنان کز ماه رویت چراغانی شود شبهای تاریک بیابانم بیا بیا بنگر بیا بنشان بیا آتش بزن این دردهای بی پناهی را بیا بر هم بزن رسم جدایی را بیا بیا کز دوریت جانم بیابان است بیا بنگر که نام تو در این شبهای تنهایی مرا سوزاند پناهم ده در آغوشت دلم تنگ است... |
سعید سعادتی فر
(
![]()
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (5)
|