فراموش کردم
اعضای انجمن(447) شعری تکان دهنده درباره امام زمان حضرت مهدی عدالت و لطف خدا پیامبر اکرم : توبه زیباست ولی در جوانی زیباتر قدرت بدنی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در جوانی بی حسین احساس پیری میکنم ارتباط با مدیریت انجمن مذهبی
جستجوی انجمن
پوریا قربانی (poriya )    

دو مطلب شنیدنی از حضرت ابولفضل العباس

منبع : http://www.snn.ir/NSite/FullStory/News/?id=216777&
درج شده در تاریخ ۹۲/۰۲/۱۹ ساعت 18:51 بازدید کل: 370 بازدید امروز: 237
 

به گزارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، حجت الاسلام مهدی طائب در برنامه ای تلویزبونی دو خاطرۀ زیبا از کلید دار حرم حضرت عباس (ع) تعرف کرد.

 

مشروح آن دو خاطره به شرح ذیل است:

سال قبل که مشرف شده بودیم کربلاچند کاروان از ما خواستند در صحن حضرت عباس (ع) سخنرانی کنیم. من به حسب تکلیف قبول کردم. اما دیدم من که سخنران صحن حضرت ابالفضل (ع) نیستم. اما به خاطر قولی که داده بودم نمی توانستم سخنرانی نکنم. از حضرت عباس (ع) خواستم که خودش کمکم کند. تا اینکه یکی از دوستان گفت با کلیددار حرم حضرت ابالفضل العباس (ع) آشناست و می توانیم با او صحبت کنیم. ما هم پیش او رفتیم. او حدود 90 سال سن داشت و در حدود 50 سال کلیددار حرم بود. در این راه هم بسیار به خصوص از صدام زجر کشیده بود.

خب او دو خاطره تعریف کرد. اول من از او سؤال کردم ماجرای آب دور حضرت عباس (ع) چیست.

برای ما تعریف کرد که قبلاً در دو قسمت قبر، یعنی هم زیر پا و هم بالای سر آب بود. اما الان قسمت بالای سر حضرت آب نیست. در بالای سر حضرت یک سکوی کوچک، تقریباً به ابعاد یک وجب در یک وجب وجود داشت که آب آنجا جمع می شد. آبی راکد و در عین حال زلال. بعد از مدتی دیدیم که چند ترک در اطراف قبر به وجود آمده است. متخصصین آمدند و گفتند این ترک ها به خاطر این آب به وجود آمده است. بنابراین بتون ریختند و آن سکو را پر کردند. ما هم هر چه گفتیم قبول نکردند که این کار اشتباه است.

اما پس از مدتی دیدیم که از چهارگوشۀ قبر آب می آید. و در اطراف قبر جمع می شود. متخصصین گفتند که این آب این بار به خود قبر آسیب می رساند. بنابراین تصمیم گرفتند تمام اطراف قبر را پر کنند. اما ما اصرار کردیم که اجازۀ چنین کاری را نمی دهیم.

تصمیم بر این شد که آزمایش کنند. پس یک آجر از آجرهای قبر را بیرون آوردند و دیدند خشک است. همچنین آب به داخل قبر نمی رود. سپس گذشتند تا منشأ این آب را بیابند. ولی دیدند این آب مثل آب زمزم منشأ ندارد. فقط از چهار گوشۀ قبر می جوشد.

این آب در عین حالی که راکد بود، بو و رنگ نگرفته و کدر نشده بود. زلال زلال. از آن به بعد آن را به هر مریضی می دادیم شفا می گرفت.

دومین خاطره اش این بود که یک بار در صحن بودم. دیدم یک مرد عرب که به نظر می رسید از اعراب بسیار عقب افتاده و بادیه نشین باشد به همراه یچه ای معلول وارد صحن شد. رو به حرم حضرت عباس (ع) کرد. گفت ابالفضل من چند سال قبل از تو بچه خواستم. اما چنین بچه ای به من دادی. من این را از تو نخواستم. چند سال هم برای تو نگهش داشتم. اما الان برای خودت.

بعد آن بچه را محلک به زمین کوبید. آن قدر محکم او را به زمین کوبید که از صدای سر آن بچه چند نفر که بیرون حرم بودند آمدند داخل ببینند چه شده. سپس آن پدر ول کرد و رفت. من اول به این فکر افتادم که قطعاً سر آن بچه متلاشی شده و کف صحن نجس شده است. با سرعت به طرف بچه رفتم. دیدم هنوز بچه سالم است.

وقتی خیالم از پاکی صحن راحت شد، به فکر بچه افتادم و دلم برایش سوخت. او را بغل کردم و شروع به نوازشش کردم. ناگهان دیدم انگشتان پایش حرکت کردند. بعد کمی بالاتر و بالاتر. تا رسید به چشم هایش. زمانی که کاملاً شفا یافت داد زد پدر و از حال رفت. زمانی که به هوش آمد اول پرسد من کجا هستم. ما او را آرام کردیم. بعد از او پرسیدیم چه اتفاقی افتاد. آن بچه تعریف کرد که زمانی که پدرم آن طور من را به زمین کوبید دو دست از ضریح بیرون آمد و من را نگه داشت. سپس از پاهایم شروع کرد به نوازش کردن. دست آن مرد از هر کجا می گذشت آن قسمت شفا می یافت.

من از او پرسیدم آن دو دست چه ویژگی خاصی داشتند. گفت از انتهای آنها خون می چکید.

در آن زمان یک معجزه را باید سه نفر امضا می کردند تا اعلام شود. کلید دار حرم، مرجع اول عراق و استان دار. من آن بچه را پیش مرجع آن زمان بردم. او من را می شناخت. زمانی که ماجرا را تعریف کردم، آن بچه را به سینه چسباند و زیر آن برگه را امضا کرد. پس آن نامه را به استان دار نشان دادم. تا نام مرجع تقلید را دید، آن برگه را امضا کرد.

بنابراین یک اعلام عمومی کردیم و مردم به داخل صحن حضرت ابالفضل ریختند. من ناگهان به فکر پدرش افتادم. دیدم آن بچه نگاهش به نقطه ای خیره است. نگاه کردم دیدم پدرش در همان نقطه ایستاده است. رفتم آم پسر را به پدرش تحویل دادم. بعد دیدم رو کرد به حرم و گفت: قبول کردم. از شما گذشتم.

سپس خود حجت الاسلام طائب از آن کلید دار می پرسد: منظورش چه بود؟ کلید دار گفت: اینجا یک رسمی هست که هر کسی را که حضرت عباس (ع) حاجت نمی دهد، شکایت پیش حضرت امام علی (ع) می برد.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۲/۱۹ - ۱۸:۵۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)