یک داستان ترسناک
این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه. دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد می شه! اینطوری تعریف میکنه: من ...
مجتبی اخلاقی
تاریخ درج:
۹۱/۰۳/۰۶ - ۱۲:۵۱ 27 نظر , 1232
بازدید