گویند که واعظی سخنور در مجلس وعظ سایه گستر
از دفتر عشق نکته می راند وفسانه عاشقی همی خواند
خر گم شده ای بر او گذر کرد وز گم شده خودش خبر کرد
زد بانگ که کیست حاضر امروز کز عشق نبوده خاطر افروز
نی جور بتان کشیده هرگز نی محنت عشق دیده هرگز
برخاست ز جای ساده مردی هرگز زدلش نزاده دردی
کان کس منم ای ستوده دهر کز عشق نبوده هرگزم بهر
خر گم شده را بخواند که ای یار اینک خر تو بیار افسار
جامی