عروسک چهارم و شاهزاده
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به ... تاریخ درج:۹۱/۰۲/۲۸ - ۲۰:۲۹
داستان چهار شمع
چهار شمع به سادگی می سوختند و در محیط آرامی صدای صحبت آنها به گوش می رسید
شمع اول گفت: من شمع صلح و آرامش هستم اما هیچ کس نمی تواند شعله مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی میمیرم....شمع صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد
شمع دوم گفت: من شمع ایمان هستم.برای بیشت... تاریخ درج:۹۱/۰۲/۲۲ - ۱۵:۳۹
|