افتاديم زمين ما
چرا فكاهيات نباشد از خاطرات خود ما.
به چندين و چند سال پيش.
نمي دانيم چرا كسي كه مي خورد زمين،
در خيابان و
كوچه و
بيابان،
همه مي خندند از جمله خود زمين خورده،
البته... تاریخ درج:۹۰/۰۶/۲۳ - ۱۸:۲۲
یک روز از زندگی گلی
امروز دوباره می خوام عمدا" یه جورایی قاطی و پاطی بشم.
گفتم چی کار کنم چیکار نکنم که تو همین بی خیالی عمد ی ،
آرامشی پیدا کنم و مرحمی رو ضخم ها.... تاریخ درج:۹۰/۰۶/۲۱ - ۲۰:۴۱
عملیات نجات و شمسی
ميخواهيم بگوييم برايت دو داستان را،
كه ميباشد، به واقع.
البته گفتگويي نيست مابين دو يا چند نفر،
در ميان.
پيش مي آيد براي همگان در هر گوشه دنيا لحظاتي كه :... تاریخ درج:۹۰/۰۶/۱۳ - ۲۰:۴۷
نمیدونم از کجا بگم به خدا دلم گرفته تو یه شب بارونی و دارم با غصه های دوری و
نبودن تو اشک میریزم تاریکه و من هنوز نخوابیدم و ماه منو نگاه میکنه انگار میدونه
دیگه از نگاه کردنش خسته شدم !انگار میدونه دیگه امید ندارم دیگه میمیرم دیگه دختر
... تاریخ درج:۹۰/۰۶/۱۳ - ۱۸:۳۸
دو چرخه پرنده ( قسمت دوم)
همسايه اي داشتيم بسي آنچناني. آنقدر كه هر چه بر تن شازده اش
مي كرد تمام خيابان هاي محل را گز مي كرد كه ببينيد :
" شال و كلاه " پسرمان را.
حال همسايگاني داشتيم در حس... تاریخ درج:۹۰/۰۶/۱۰ - ۲۰:۲۷
دوچرخه پرنده ( قسمت اول )
شخصيت هاي اين نوشته:
صاحب دوچرخه : گلي.
مادر: مهري.
پسر كفاش محله: كريم.
زن تازه به دوران رسيده: مريم.
پسر مريم: بابك.
"دوچرخه ا... تاریخ درج:۹۰/۰۶/۱۰ - ۲۰:۲۳
خداحافظ همين حالا
مقدمه اي كوتاه بر اين نوشته :
"بر روي زمين صاف خدا آرام و بي دغدغه گام بر مي داشتم
كه بيكباره زير پايم خالي شد . انگاري كه از زمين پرت شوي در
چاهي. خود را ديدم در بيا باني بي آ ب و علف . آنقدر كه نبود
جنبنده اي و تمام زمين برداشته بود تركهايي بزرگ. به هر طرف كه
م... تاریخ درج:۹۰/۰۶/۰۶ - ۲۰:۲۷