امروز ظهر شیطان را دیدم !نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!گفتم:…به ر... تاریخ درج:۹۳/۰۶/۲۰ - ۱۲:۴۰
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و برمی گشت.
با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود،
دختر بچه طبق معمول همیشه،پیاده به سوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و بر... تاریخ درج:۹۳/۰۶/۲۰ - ۱۲:۳۵
شخصی در حال مرگ بود و قبل از مرگش او وصیت کرد: من 17 شتر و 3 فرزند دارمشتران مرا طوری تقسیم کنید که بزرگترین فرزندم نصف انها را و فرزند دومم یک سوم انها را و فرزند کوچکم یک نهم مجموع شتران را به ارث ببرندوقتی که بستگانش بعد از مرگ او این وصیت نامه را مطالعه کردند&nbs... تاریخ درج:۹۳/۰۶/۲۰ - ۱۲:۲۰