فراموش کردم
رتبه کلی: 3716


درباره من
مسافر خسته من سلام......اخرین مطلب
قبل از خواندن مطلب پلی اهنگ رو بزنید..........متشکرم مسافر خسته من سلام اخرین مطلب اینجانب به کجای جاده زندگی رسیده ای؟ من خدا را شکر خوبم و هنوز در سفر، تو چطور؟ تو که نمی خواهی سفر را نیمه رها کنی! می خو...
محبت سرمایه زندگی تاریخ درج: ۹۲/۰۱/۰۳ - ۱۵:۵۹ 34 نظر , 282 بازدید
 گنهکار...و نگاه ما...
گنهکار...و نگاه ما...
رسوایی ها
بهار از راه نرسیده تمام شد تابستان با خنده گذشت و هیچ وقت پاییز را درک نکردم اینک زمستان با تمام سرمایش مرا در آغوش گرفته است. زندگى … باصدا شروع میشه … بیصدا تموم میشه … عشق … با ترس شروع میشه … با اشک تموم میشه … دوستى … ...
Vahda تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۲۳ - ۲۱:۰۹ 21 نظر , 369 بازدید
درد و دلهای خدا ..
درد و دلهای خدا سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2 ) افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس 30 ) ...
محبت سرمایه زندگی تاریخ درج: ۹۱/۱۲/۰۸ - ۲۲:۱۴ 38 نظر , 804 بازدید
وفاداری یک مرد،وفاداری یک زن
وفاداری یک مرد،وفاداری یک زن
صدای صحرا
مطلب حذف شد...
آسمان آبی تاریخ درج: ۹۱/۱۲/۰۳ - ۲۰:۴۶ 78 نظر , 5323 بازدید
تقیم به بهترین دوست عزیزم وخواهر مهربانم معصومه رحمانی
تقیم به بهترین دوست عزیزم وخواهر مهربانم معصومه رحمانی
به هیکل نیست....
7-8 نفری در صف بودند. شاتر آخرین چانه های نان سنگک را درون تنور می چسباند. دخل دار، آن ها که تازه می ایستادند را رد می کرد. می گفت نان نمی رسد. آن ها هم می رفتند پی کارشان. شاید سراغ نانوایی بازاچه. پسرکی 5-6 ساله، زنبیل به دست وارد نانوایی شد. دخل دار او را ندید. از بین...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۷ - ۱۸:۳۲ 17 نظر , 422 بازدید
خواستگاری از ورژن جدید...
لیلی دختری طاق بود و دارایی پدر شاهش شهره آفاق؛ سه خواستگار خوش تیپ بی تاب داشت که دیوان حافظ را ویران کرده، پدر دو بیتیهای باباطاهر را در آورده، گوگل را از سرچ "عاشقانه ها" کچل کرده و با رگبار اس ام اس، گوشی گالکسی دخترک را هنگانده بودند. دختر چاره ای ندید جز مراسم خواستگاری؛ در مراسم،...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۸ - ۱۲:۱۰ 9 نظر , 388 بازدید
I LOVE YOU های درختی ...
ارّه برقی روشن شد. لبه تیزش در تن درخت فرو رفت. درخت آهی کشید و افتاد. شاخه هایش را زدند. تنه اش را به کارخانه بردند. قطعه قطعه نمودند. هر قطعه را هزاران ورق کردند. ورقها را بسته بندی کردند. بسته ها را به کارخانه چاپ بردند. هزاران اطلاعبه چاپ کردند. آن ها را...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۷ - ۱۸:۳۷ 2 نظر , 384 بازدید
گفتم بنویس...
خطاط بود و حافظ قرآن. قاشقی خورد. سری تکان داد. لا اله الا اللّهی گفت. به آشپزخانه رفت. سر همسرش داد کشید که چرا غذایت قدری شور شده است. بعد از غذا به کارگاه خطاطی اش رفتیم. گفت آیه ای بگو تا بنویسم. گفتم بنویس: وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً1 که هم کاتب آنی و هم حافظ آنی و هم مصداقش....
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۷ - ۱۲:۳۹ 3 نظر , 355 بازدید
باز باران.....
باز باران بی ترانه می خورد بر بام خانه, خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ کودک خوشحال دیروز! غرق در غم های امروز! یاد باران رفته از یاد! آرزو ها رفته بر باد...!! ...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۲۲ - ۱۹:۴۲ 1 نظر , 281 بازدید
آنا - پشت صحنه
وَ قَضى‏ رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً...(الإسراء: 23) و پروردگار تو حكم كرد كه جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیكى كنید. ...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۲۲ - ۱۸:۴۸ 1 نظر , 266 بازدید
آنا - پایان
35 مجتبی در کارگاه مشغول ورز خمیر است. روزبه کنار کوره ایستاده است. نور نارنجی و زرد کوره روی صورت روزبه تلاطم دارد. روزبه به کوره خیره شده است. اشک در چشمانش حلقه زده است. با دستش اشک های سرازیر شده را جمع می کند. 36 شب است. در خانه سمیرا خانم مجلس عروسی برپاست. حیاط را چراغانی کرده اند. زن و مر...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۲۲ - ۰۸:۳۵ 0 نظر , 311 بازدید
آنا - قسمت 9
28 روزبه پیش مادر نشسته است. بی تاب است. نزدیک پنجره می آید. نگاهی به حیاط می اندازد. دوباره می نشیند. به ساعت مچی اش نگاهی می کند. دوباره بلند می شود. کتابی از طاقچه بر می دارد. با بی حوصلگی ورق می زند. سر جایش می گذارد. صدای در حیاط می آید. -مجتبی: یا الله یا الله روزبه سراسیمه خود را به...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۲۲ - ۰۸:۱۹ 0 نظر , 380 بازدید
آنا - قسمت 8
24 خورجین های الاغ پر از خاک رس است. روزبه افسار الاغ را گرفته است. دم در رسیده است. در را هل می دهد. باز می شود. کسی از پشت سر صدا می زند. -آقا مهمون نمی خواید. روزبه سرش را بر می گرداند. بهروز است. -روزبه: سلام داداش -بهروز: سلام داداش خوبی همدیگر را بغل می کنند. -روزبه: اصلا حواسم ...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۲۰ - ۱۷:۰۱ 2 نظر , 325 بازدید
آنا - قسمت 7
18 روزبه بخاری نفتی اتاق را روشن می کند. پتوی روی مادر را بالاتر می کشد. کنار مادر می نشیند. روزبه: خب مادر. دیدی بهت گفتم حموم کنی سر حال میشی. مادر لبخندی می زند. کتابی که در دست دارد را برای مادر می خواند. روزبه: «ناهید تمام روزها را به امید چنین روزی گذرانده بود. حتی خورشید هم رن...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۲۰ - ۱۶:۴۲ 2 نظر , 385 بازدید
آنا - قسمت 6
11 بهروز در اتاق مشغول صبحانه خوردن است. صدای باز شدن در می آید. بهروز از پنجره اتاق به حیاط نگاهی می اندازد. روزبه است با الاغی که خورجین هایش پر است. -روزبه: بیا حیوون هاش هاش بیا بیا خب همین جا خوبه. بهروز! بهروز! بیا کمک. بهروز به حیاط می رود. -آفرین چقدر سحر خیز. -خب دیگه. لااق...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۹ - ۱۷:۰۷ 4 نظر , 359 بازدید
آنا - قسمت 5
7 شب است. بهروز کتاب هایش دورش ریخته است. مطالعه می کند. روزبه چند کتاب در دست دارد. کنار بهروز می نشیند. -بهروز میشه من شبها بیام پیشت درسهای روز رو با هم مرور کنیم. -باشه. ایرادی نداره. -خب ریاضی تا کجا درس داد؟ بهروز به روزبه درس همان روز را می گفت. روزبه با اشتیاق درس ها را یاد می گرفت. ا...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۹ - ۱۶:۵۰ 4 نظر , 364 بازدید
آنا - قسمت 4
چشمان هر دو برادر به سکه خیره شده است. سکه عدد را نشان می دهد. بهروز می خواهد چیزی بگوید. منصرف می شودو. بدون هیچ حرفی از کارگاه بیرون می رود. درِ کارگاه را محکم به هم می کوبد. از در حیاط بیرون می رود. 5 بهروز از میان درختان می گذرد. با عصبانیت قوطی نوشابه ای را لگد می کند. بهروز: لعنت به این...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۸ - ۲۲:۴۹ 3 نظر , 345 بازدید
آنا - قسمت 3
عصر است. باران نم نم می بارد. روزبه به سمت اتاق نسبتا بزرگ گوشه حیاط می رود. وارد اتاق می شود. درست وسط اتاق میز چوبی بزرگی است. روی میز با آهن سفید پوشیده شده است. گوشه ای از اتاق میز گچی مربع شکلی قرار دارد. سمت دیگر، میزِ ترازوست. زیرش یک کشاب و یک کمد دارد. ترازویی روی آن است. یک کمد کوچ...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۸ - ۰۸:۳۱ 3 نظر , 266 بازدید
آنا - قسمت 2
3 شب است. مادر در بستر است. روزبه کنار او مطالعه می کند. بهروز هم مشغول اتو کشیدن لباسش است. صدای مردی از حیاط می آید. یا الله یا الله آقا روزبه بهروز خان بیدارید؟ مادر: فکر کنم آقای دکتره. مادر بگو بفرما. مادر روسریش را درست می کند. بهروز لباس هایش را به اتاق دیگر می برد. روزبه به طرف د...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۷ - ۱۸:۰۴ 5 نظر , 315 بازدید
آنا - قسمت 1
1 زنگ مدرسه می خورد. معلم از کلاس اول دبیرستان بیرون می رود. روزبه بعد از معلم با عجله از کلاس خارج می شود. یکی از بچه های کلاس: نمی دونم این پسره کِی کتاباشو تو کیفش می چپونه. کِی در میره. یکی دیگه از بچه ها: شنیدم تا علی آباد یه نفس میدوه. (رو به بهروز) راستی بهروز! این داداشت با این عجله...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۷ - ۱۲:۱۵ 2 نظر , 360 بازدید
ســــــرفـــــهـــــ یـــــــــ خـــــــــونـــــــیـــــــــــــ...
نفس هایت به هن هن می افتد... دهانت می شود پر از خون و سرفه هایت....... مادر می دود به سمتت و تو بر روی گل فرش های خانه مان مثل ماری از درد می خزی... مادرم بلند می گوید: یا سیدالشهدا...سپردمش به تو فریاد می زنی کربلایی!! بچه های خط مقد...
مهدیس. تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۳ - ۱۲:۰۲ 46 نظر , 1554 بازدید
محاکمه...
اسمت چه بود؟ آدم فرزند...؟ من را نه مادری نه پدر.بنویس اول یتیم عالم خلقت. نام محل تولد؟ بهشت پاک. اینک محل سکونت؟ زمین خاک. آن چیست در گرده نهادی؟ امانت است. قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا-اینک به قد سایه بختم بروی خاک. اعضای خانواده؟ هوای خو...
(..*..Kind Ğirl..*..) تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۴ - ۱۴:۳۶ 35 نظر , 613 بازدید
ادبیات وحرف حساب...
از 3 نفر هرگز متنفر نباش:فروردینی ها، مهری‌ها، اسفندی ها... چـون بهتـرینن سه نفر رو هرگز نرنجون :اردیبهشتی ها ، تیری ها ، دی ـی ها... چـون صادقن سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت برن:شهریوری‌ ها ، آذری‌ ها ،آبانی ها... چـون به درد دلت گوش میدن سه نفر رو هرگ...
محبت سرمایه زندگی تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۰۹ - ۲۱:۵۲ 42 نظر , 896 بازدید
معادله
این روزها شدم، "معادله چند مجهولی" هیچکس از هیچ راهی مرا نمیفهمد...!! ...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۲ - ۱۷:۵۳ 5 نظر , 397 بازدید
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات