بنام خالق قادر و مهربانعشق وديوانگي
درزمانهاي بسيار قديم، وقتي هنوزپاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلت ها و تباهي ها دور هم جمع شدند خسته تر وكسل تر از
هميشه.
ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت: بياييد يك بازي بكنيم مثلا " قايم باشك..."
همه از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا" فرياد زد : من چشم ميگذار...
تاریخ درج: ۸۹/۰۸/۱۷ - ۱۵:۰۲
( 11 نظر , 383
بازدید )