درست دو سال و دو ماه و پنج روز در شرکتی کار میکردم یکی از مسئولین شرکت که در اصل سرپرست ما هم میشد به دلیل جراحی تمور مغزی بینایی خودشو از دست داده بود و صاحب شرکت به خاطر رضای خدا و همچنین قدردانی از زحمات سی ساله این اقا او را به شرکت اورده بود و در واقع عملا هیچ کاری نمیتوانست انجام دهد و در کل بیشتر زمان کاری منو هم میگرفت که دوروبرش باشم ولی از انجایی که این اقا به حساب خودش فردی مدیر و قلدری بوده نمیتوانست قبول کند که الان دیگر هیچ چیزی تحت کنترل و اختیار او نیست بگذریم بعد از این همه کارهایی که من در شرکت برایش انجام میدادم مثلا صبحانه را لقمه میگرفتیم تا بتواند بخورد شماره برایش میگرفتیم و حتی دستشویی هم راهنمایی میکردیم که برود و هر کاری که به نظرتان بیاید انجام میدادیم و هر از گاهی نفراتی از گذشته زنگ میزدند و جویای احوالش را میشدند و حتی کسانی بودند که زنگ میزدند و بدون رودربایستی میگفتند که تو حقت همین بود با ان همه ظلمی که در حق ما کردی باید به این روز میافتادی تصورش را بکنید حالا اگر اون سالم بود با مردم چگونه تا میکرد و اخلاق گند دماغش باعث شد در طول این مدت چندین نفر دست از کار بکشند و شرکت را ترک کنند که نمونه اش خانم کریمی نامی بود که برای مراسم عروسیش مرخصی به او نداد و زیر بار نمیرفت و هر اتفاقی که میافتاد تازه میگفت مردم همه دروغ میگویند و نیازی به دلسوزی برای کسی نیست ولی من به خاطر خدا هر کاری که میشد برایش کردم و اتفاقا الان درست چهار ماه است که از ان شرکت رفته ام ولی نامبرده موافقت و رضایت نمدهند که من طلب خود را از شرکت بگیرم حالا شما قضاوت کنید اسم این انسان را که سال 1354 لیسانس مهندسی مکانیک گرفتته چه میشه گذاشت