|
محمد.حسینی
(Fall )
آلبوم:
تصاویر پروفایل
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
251 بازدید امروز: 251
توضیحات:
چندوقت بود یک بازی روانشناسی واسه خودم درست کرده بودم:
وقتی از بیرون غذا سفارش میدادم، و پیک غذا رو برام میاورد، کارت عابربانک رو بهش میدادم و میگفتم لطفا انعام رو هم به مبلغ فاکتور اضافه کنین و یکجا کارت بکشین. و هرچقدر ازم سوال میکرد چه مبلغی رو باید برای انعام درنظر بگیره، من مطلقا عدد و رقم خاصی رو نمیگفتم و فقط میگذاشتم بعهده خودش تا هرمبلغی رو که دوس داره بعنوان انعام اضافه کنه. نکته جالب بازی برای من این بود که ببینم: آیا ادمها وقتیکه هیچ سقف و محدودیت خاصی براشون تعیین نشده باشه، چه مبلغی رو بعنوان دستمزد و حقطبیعی خودشون درنظر میگیرن؟! بعضیا که خجالتی بودن صرفا مبالغ اندکی رو درحد هزار تومان برای خودشون اضافه میکردن، اگرچه مشخص بود ته دلشون به این مبلغ اندک راضی نیستن. بعضیام که آدمهای سواستفادهگری بودن لابد با خودشون میگفتن حالا که با یه مشتری لارژ و احمق سروکار داریم پس چه بهتر که بالاترین مبلغی رو که میتونیم ازش بگیریم! اینا ده بیست هزار تومان واسه خودشون اضافه میکردن! بازی معمولا وقتی جذابتر میشد که مبلغ فاکتور یک عدد غیر رند باشه! مثلا اگه مبلغ فاکتور ۹۲ هزار تومان بود و شخص تمایل داشت برای خودش ده هزارتومان بعنوان انعام درنظر بگیره، در اینصورت با عدد غیر رند ۱۰۲ هزار تومان به مشکل برمیخورد! و بنابراین میزان انعام رو کاهش میداد تا رقم مجموع تبدیل به یکعدد رند مثه ۱۰۰ هزارتومان بشه! ظاهرا آدما اصرار عجیبی دارن که حتما یک توجیه عرفی برای منافع شخصیشون پیدا کنن! این بازی ادامه داشت تا دیروز که یک غذای ۹۵.۵۰۰ تومانی سفارش دادم، و طبق معمول به پیک گفتم هر مبلغی رو که دوس داره بعنوان انعام اضافه کنه. مردجوان نگاهی بهم انداخت و گفت لطفا خودتون بفرمایید چه مبلغی بزنم؟ من باهمون لبخندِ شیطنتآمیزِ همیشگیم گفتم هیچ فرقی نمیکنه، هر مبلغی رو که خودت دوس داری اضافه کن. یک مرد جوان و لاغراندام و قدبلند بود. موهای بلند و مشکیش به شکل وحشیانهای بخش عمدهای از پیشونی و صورتش رو پوشونده بود. دومین نگاه رو بهم انداخت و دیگه چیزی نگفت. کارت کشید. قبض رو بمن داد. سوار آسانسور شد و رفت. وقتی نگاه کردم فقط همون ۹۵.۵۰۰ تومان رو کشیده بود، بدون یک ریال اضافهتر! درب آسانسور هنوز نیمهباز بود، صداش کردم: - آقا واستا، پس چرا هیچی برای خودت نزدی!؟ پشتش به من بود، بدون اینکه حتی نگاهم کنه صرفا گفت: - ببخشید آقا، درب آسانسور داره بسته میشه. خدانگهدار. *********** آدمها اسباببازیِ ما نیستند! ما حق نداریم هرجور که دلمون میخاد با آدمها بازی کنیم. مرد جوان بمن یاد داد وقتی که میبینیم توی یک بازی داره غرور و عزتنفسمون زیر سوال میره، خیلی ساده، بازی رو ترک کنیم. چون هیچ چیزی توی این دنیا ارزش غرور و عزتنفسمون رو نداره. کپی از کانال پشوتن مشهورنژاد
درج شده در تاریخ ۹۹/۰۴/۱۳ ساعت 15:44
برچسب ها:
1
2
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|