فراموش کردم
رتبه کلی: 9355


درباره من
ALIREZA
متولد 79
دلت شکست.............
دلت که شکست ... یـــآدَت بـآشَـــد ... دِلـَــت کــــ شِکَـســـت... سَــــرَت را بـــــآلا بـگـیـــرتَـلافــــ نَکــُــ ... فَـریــــــــآد نــَـــزَ ... شَرمـگیـــــــ نَـبـــــآش ...!! دِل ِ شِکَستـــ گوشـه هآیــَـش تیــــز ...
تاریخ درج: ۹۴/۰۳/۰۴ - ۱۴:۳۵ 12 نظر , 172 بازدید
اخرین دانه کبریت.......
آخرین دانه کبریت ... مثل کبریت کشیدن در بادزندگی دشوار استمن خلاف جهت آب شنا کردن رامثل یک معجزه باور دارمآخرین دانه کبریتم رامی کشم در بادهر چه باداباد ! ...
تاریخ درج: ۹۴/۰۳/۰۴ - ۱۴:۳۲ 6 نظر , 199 بازدید
آنگاه ...............
که غرور کسی را له می کنی آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری میخواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان ...
تاریخ درج: ۹۴/۰۳/۰۱ - ۱۳:۳۱ 9 نظر , 148 بازدید
ایــــــن روزها ...
ایــــــن روزها ... هـــــــر نفـــس ، درد اســـت که میکشـــم !!! ای کــاش یا بـــــــــــودی ، ... یـــــا اصـــلا نبودی !!! ایـــــن که هســـتی و کنــــارم نیســــتی ... دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد و این قصه ادامه دارد........ تنهایی من فکر میکنم موجود...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۳۱ - ۰۰:۱۲ 10 نظر , 226 بازدید
آنقدرعاشقانه زندگی خواهم کرد.........
آنقدرعاشقانه زندگی خواهم کرد که اگر روزی.... رازهایم فاش شود بغض دنیا را در هم بشکند.. ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان با دگران وای به حال دگران از خـ ــوبــ ها بیشتــر مـترسـمــ یکــ روز تـ ـ ــو خــ ـوبــ منـ بود یاد گرفتـــه ام انسان مد...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۳۰ - ۲۳:۵۲ 9 نظر , 150 بازدید
خواستم از خودم بگویم.......
خواستم از خودم بگویم دیدم اگر نگویم بهتر است اگر بخواهم از خودم بگویم باید که بمانی پس برای تو که نمیمانی همان بهتر که ندانی....... گاهی مجبور میشوی دوستی را کنار بگذاری... بی هیچ دلیل قانع کننده ای برای او... اما تو که خود خوب میدانی چرا این کار را کرده ای... پس چه سخت است تو بدانی و ن...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۳۰ - ۲۳:۴۴ 5 نظر , 135 بازدید
اب زندگی
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیشکی نبود . یک پینه دوزی بود سه تا پسر داشت : حسنی قوزی و حس ینی کچل واحمدک. پسر بزرگش حسنی دعا نویس و معرکه گیر بود، پسر دوم ی حسینی همه کاره و هیچکاره بود، گاهی آبحوض می کشید یا برف پارو میکرد و اغلب ول میگشت . احمدک از همه کوچکتر، سری براه و پائی براه بود وعزیز دردانه...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۳۰ - ۱۵:۳۰ 2 نظر , 270 بازدید
حرفی نیست.............
.نه مرده امــــــ ، نه زنده امـــــ ، انگار زنــــده به گورمــــ ، در این دنـــیای پـــــــوچ .... می روم ولی چمدانم را نمی برم سنگین است روزهایی که بی تو زندگی کرده ام ! حرفی نیست... خودم سکوتت را معنی می کنم کاش می فهمیدی گـاهی همین نگاه-سردت... روی زمستان را هم کم می کند!!! گـاه دلم میـگـیرد ...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۳۰ - ۱۵:۱۰ 5 نظر , 236 بازدید
..................
..................
تاکه بودیم.......
تاکه بودیم.......
love1
love1
معرکه
معرکه
shahrivari
shahrivari
وصیت نامه.........yas....خیلی جالبه
وصیت نامه.........yas....خیلی جالبه
نقاشی
نقاشی
love3
love3
love2
love2
دو چهره
دو چهره
.............
.............
فاصله ها
فاصله ها
..............
..............
دوست
دوست
tanha
tanha
این کیه؟؟؟؟؟
این کیه؟؟؟؟؟
نفس بود
نفس بود
man
man
تقدیم
تقدیم
...
...
....
....
بر عکسشم نگاه کنید
بر عکسشم نگاه کنید
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir
کاربران آنلاین (0)