چقدر غرور انگيز است براي يک نوجوان دبيرستاني که در تاريخ ادبيات سال سوم دبيرستان يکي از بزرگان شهرش را معرفي کنندt حتي اگر نام شهرش را با نام ديگري عوض کرده باشند. ولي بخوانيد شرح حال معاصر عين القضات ميانجي همداني را: بسيارى از بزرگانى كه در شهر همدان در خاك خفته اند، همچون باباطاهر عريان يا ابن سينا، آرامگاهى در خور شأن و مقام خويش دارند، اما يكى از بزرگترين مفاخر اين شهر و کشور يعنى «عين القضاة ميانجي همدانى» از اين حيث مورد بى مهرى قرارگرفته است. اكنون گودالى در قبرستان متروك همدان به نام چال عين القضاة وجوددارد كه گفته مى شود، مدفن وى است، اما هيچ مقبره اى درآن مكان به چشم نمى آيد تا خاطره اين مرد بزرگ و دانشمند را در انديشه ها زنده نگه دارد. (رضايي همداني، 1385 ) عين القضاة، عارف بزرگ و دانشمند سترگ و شهيد اوايل قرن ششم هجرى در سال ۴۹۲ ه.ق در همدان از پدر و مادري ميانه اي به دنيا آمد و وفات (شهادت) او نيز بنا به مشهور شب چهارشنبه هفتم جمادى الآخر سال ۵۲۵ ه.ق در همين شهر اتفاق افتاد. وى در همه فنون ادبى داراى مهارت تام بوده، بر علوم رياضى، فقه، حديث و علم كلام و فلسفه احاطه كامل داشته، از همه شاخه هاى تصوف آگاه بوده، با بينايى خاصى در مراحل عرفان علمى و عملى قدم برداشته و با كمال جرأت و شهامت مدركات و معتقدات قلبى خود را آشكارا و بدون هيچ تكلفى براى مريد و غير مريد بيان مى داشته كه اكثراً هم به مذاق بعضى از معاصران و حاسدانش خوشايند نبوده است. در دوران حيات عين القضاه تعصبات مذهبى شديدى به تحريك دستگاه خلافت و عمال آنها بين علماى دينى عراق و ديگر نقاط عالم اسلامى وجودداشت و ازطرف ديگر بين شافعيان و حنفيان نيز درگيرى سختى ايجادشده بود و تاحدى نيز، مالكى ها و حنبلى ها بركنار نبودند. فقها و متكلمان هر دسته به عرفا و فلاسفه هم مسلك خود روى خوش نشان نمى دادند تا چه رسد به كسانى كه در كيش آنان نبودند. در اين راه براى رفع موانع علمى و اجتماعى خويش، به حربه اتهام توسل جسته و به تصور واهى خود، مخالفان را به كجروى و يا بى دينى متهم مى ساختند و چنين وانمود مى كردند كه دين و معتقدات در انحصار آنها و چنان است كه ايشان وا مى نمايند! در چنين محيط خشك و مخوفى جوانى دانشمند و تيزهوش با داشتن مذهب شافعى به مسلك تصوف گرويده و مصطلحات عرفا را عريان و صريح اظهارداشته و براى اناالحق گفتن منصور و سبحانى بايزيد عذرها خواسته و توجيهات كرده: «پس حسين جز «انالحق» و بايزيد جز «سبحانى» چه گويند!؟... (تمهيدات ش ۸۴ ص۶۲) و از به كار بردن شطح و طامات خوددارى نكرده و گاه هم به سبب غلبه حال و جوشش عشق درونى، خود را از قيد رعايت ظواهر شرع رها كرده و زمانى نيز بى باكانه به رقص و سماع مى پرداخت. چنانكه به تفصيل ذكر شد وجود عين القضاة به دلايل عديده مورد مخالفت و عناد و كينه توزى علما و زهاد متعصب قرارداشت و به سبب براعت و فضل و دانش و كمالى كه از او ظاهر مى شد بر وى ايراد گرفته و در آخر او را به كفر و زندقه و الحاد متهم كردند و فقهاى علماي متعصب فتواى قتل او را صادر نمودند و به نزد قوام الدين وزير فرستادند. او نيز حكم به قتل وى داد. نخست او را به بغداد بردند و يك چند در زندان محبوس كردند. از آن پس به همدان باز آوردند. به سال ۵۲۵ هجرى در سى و سه سالگى او را زنده زنده پوست كندند و بر در مدرسه اى در همدان كه محل تدريس وى بود به دار كشيدند و جسدش را در بورياى نفت آلوده پيچيده، آتش زدند. بنابر قول معروف، جسد عين القضاة را پس از فرو آوردن از دار، سوزانده و خاكسترش را هم به باد دادند. بنابراين اكنون محل مشخصى به عنوان مزار يا مقبره وى در شهرستان همدان و اطراف آن وجود ندارد. اما همانگونه كه گفته شد گودالى در قبرستان متروك همدان به نام چال عين القضاة منتسب به وى است. از مسؤولان محترم جمهورى اسلامى، چهره هاى فرهنگى و دوستداران عرفان و ادب ، انتظار داريم كه دراين محل بناى يادبودى را براى عين القضاة بنا نهند تا تجليلى از اين عارف بزرگ سده ششم باشد. 10 آذر