سخني با اقبال اقبال عبادي عضو سومين دوره مجلس شوراي اسلامي را به واسطه عضويت در شورا بايد خيليها بشناسند. كارمند سابق شهرداري كه بدليل ثبت نام در انتخابات شوراي اسلامي شهر ميانه از استخدام در شهرداري استعفا و سپس با كسب راي از مردم شهر ميانه به عنوان عضو شوراي اسلامي شهر به ساختمان شورا انتقال يافت ولي اين انتقال از ساختمان شهرداري به ساختمان شورا با مشكلات عديده اي براي وي همراه بود. راهيابي به شورا گرچه براي وي بسيار شيرين مي نمود ولي از دست دادن شغل و عدم امكان فعاليت در ساير مشاغلي كه قبل از عضويت در شورا بدان مي پرداخت، عرصه را به شدت بر وي تنگ نمود. در دوراني كه خيلي از اقشار مردم با پرداختن به شغل دوم و سوم براي امرار معاش با مشكل مواجهند، از دست دادن شغل اصلي و خودمحروميتي از مشاغل فرعي مي تواند بسيار مهلك و كشنده باشد. البته عضويت در شورا حتي مي تواند هزينه زندگي هر فرد راهيافتهاي را به صورت صعودي افزايش دهد و عبادي نه تنها از اين امر مستثني نبود بلكه اين افزايش براي وي مي تواند بسيار سنگين تر و فاجعهآميزتر باشد. اولين نشانههاي اين فشار با درخواست اقبال براي عضويت دايم در شورا، علني گرديد. گر چه اولين تلاش وي براي رهايي از اين مخمصه به واسطه حضور حاج ممّد و حمايت صادق واعظي و عليرضا اريامنش با موفقيت همراه بود ولي اين روياي شيرين خيلي زود رنگي زرد به خود گرفت. حاج ممّد براي شركت در رقابتهاي مجلس ناگزير از ترك شورا گرديد و روزهاي زرد اقبال را ورق زد. اقبال براي ممانعت از انصراف حاج ممّد مصمم ترين عضو شورا بود، چرا كه اين كار مي توانست سدي بر حضور دايمي وي در شورا و به منزله قطع درامد وي باشد. ولي تلاش هاي اقبال نمي توانست راه بجايي ببرد چرا كه حضور حاج ممّد در شورا يك پروژه با اهميت منطقهاي بود و مساله اقبال تنها يك مساله شخصي. اقبال هيچ گاه ناراحتي خود را بايت اين مساله از حاج ممّد پنهان نساخت و حتي كدورتهاي اين دو در مرحله اول انتخابات مجلس شدت و حدت بيشتري به خود گرفت. گرچه نبايد فراموش كرد كه اين علقههاي بين اقبال با حاج ممّد و ساير طيفهاي مخالف هاشمي، بزرگترين مانع در رسيدن اقبال به روياي پيوستن به هاشمي بود. وي مردد از پذيرش يا عدم پذيرش وي توسط گروه ديگر، بسيار دست به عصا و محتاط مي نمود و حركات وي در شورا اكثرا بر محور كسب موقعيتي براي رسيدن به يك ثبات مالي و ارامش شغلي بود. خروج حاج ممّد از شورا خيلي سريعتر از ان چه پيشبيني ميشد، براي اقبال پرتلاطم بود. گروه مخالف به رهبري حاج حسين ابوالقاسم زاده در اولين اقدام پس از ورود خانم اميدي سعي در ابطال مصوبه شورا و اخراج اقبال عبادي از شورا بود، اقدامي كه تا شكايت به اداره كار كشيده شد و سرانجام با وساطت برخي از بزرگان و بالا گرفتن تب رقابتهاي انتخابات مجلس به كنار گذاشته شد. اقبال براي رسيدن به اهداف قبل از استعفا و يافتن جايگاهي مناسبتر ناگزير به تحرك بيشتر بود؛ تحركي كه برخي از آن براي نشان دادن تواناييهايش به گروه رقيب بود، چيزي كه هيچ گاه توسط آنها به رسميت شناخته نشد. شايد سخت ترين مسايل براي اقبال، به رسميت شناخته شدن اعضايي بود كه شايد به جرات بتوان گفت مجموعا نيمي از تواناييهاي اقبال را نداشتند. ولي نكته اي كه اقبال از آن غافل بود و يا مي دانست ولي مي توانست به ان عمل كند، اطاعت بود. اعضاي مطيعي كه به اندازه اقبال راي دارند و هيچ مشكلي در هيچ كاري و راهي ايجاد نمي كنند، بسيار خوشايندتر از اقبالي بودند كه بسيار ناارام و جاه طلب و در ضمن، غيرقابل اعتماد جلوه مي كرد. هم چنين وي قدرت ريسك كافي در مراحل حساس را هيچ گاه از خود بروزنداده است. يكي از اين ضعفهاي بزرگ، ناتواني اقبال در تصميم گيري نسبت به كانديداهاي انتخابات مجلس بود. در حالي كه بسياري از اعضاي شورا به صورت رسمي وارد كارزار انتخابات شده بودند، اقبال درمانده از عدم شناخت فرد برنده، زيگزاز ميزد. حضور در همه ستادها آن هم به صورت پنهان و نيمه پنهان، بجاي اين كه برگ برندهاي براي اقبال باشد، موقعيت او را به شدت تنزيل داد، چرا كه وي فاقد عناصر كافي براي چنين بازي زيگزازي بود. در حالي كه برخي از كانديداها او را در جبهه خود ميديدند و از وي انتظار حمايت قاطع داشتند، اقبال چنين چيزي براي آنها تداعي نمينمود. از سوي ديگر، وي برباي پذيرفته شدن در گروههاي ديگر نياز به شفافسازي بيشتري بود، چيزي كه اقبال هيچ گاه نتوانست ان را عملي سازد و اين در حالي بود كه مهرههاي ضعيفتر از او بسيار روشن و شفاف در اردوگاههاي انتخاباتي حضور داشتند. اين چنين بود كه اقبال ضعف ذاتي خود را در تصميمگيري هاي بزرگ بار ديگر نشان داد و از انتخابات به عنوان بازندهاي كه طرف هيچ كدام از برندهها نبود، بيرون امد. اين عوامل شايد به عنوان كاتاليزوري بر رفتار متناقض اقبال شد و خواستههاي قلبي و حركات ظاهري او را متناقضتر نمود. فردي كه با شعار معروف" دينم را فداي مصلحت نخواهم كرد" آمده بود، ولي در عمل و در روزهاي حساس نتوانست به ان پايبند باشد چرا كه ابزارهاي لازم براي اين حركت را در اختيار نداشت. ايده او بسيار احساسي، انقلابي و خوشايند بود. شورا بايد بجاي معامله بر سر مسايل به فكر ارايه طرح و ارايه راهكار اساسي باشد. نماينده مردم نبايد اهل سازش و بده بستان باشد اما متاسفانه بسيارند كساني كه زود تسليم ميشوند و چراغ سبز نشان ميدهند[1]. اين مانيفيست شورايي است كه خود بسيار زودتر از ديگران رنگ باخت. اقبال سه ماه به عنوان عضو گروه سه نفره، شورا را از رسميت و انتخاب شهردار خارج ساخت ولي در روز تصميم، نشان داد كه قادر به تصميم گيري و حفظ خطوط حركتي خود نيست. هدف بررسي اخلاقي حركات اعضاي شورا و نفي و اثبات حقانيت هيچ گروهي نيست. ولي سوال اساسي اين است كه اگر توان حفظ عقايد خود را نداري چرا عنان يك شهر صد هزار نفري را براي مدت سه ماه به اختلال كشاندي. سه ماه اختلال در كار يك شهر براي يك راي ممتنع، همه دين و دِين و مصلحت اقبال بود. يك راي ممتنع و ديگر هيچ. نماينده بايد اين نكته را بداند كه مسئوليت او وسيله است و نه هدف. وسيلهاي است براي خدمت كردن و دلي بدست آوردن و چهرهاي را خندان ساختن. انان كه به اين مقام به ديده آب و نان نگاه مي كنند، لياقت اين مقام را ندارند[2]. اين سخن اقبال را بايد سخني از اعماق استخوانها دانست؛ چرا كه وي شايد بيشتر از همه ان را با گوشت و پوست و استخوان خود لمس كرده و انگاه آن را بر زبان رانده است. ولي روزگار ناجوري است. برخي براي بدست آوردن قوتي به ان دست مييازند و عدهاي ديگر از سر سيري. برخي آن را براي امرار معاش روزانه خود و كودكانشان مي خواهند و عدهاي براي راحتي هفت پشتشان آن را با توحش از گلوي جامعه بيرون مي كشند. ولي افسوس كه نتيجه هر دو همان است كه اقبال مي گويد: " در اين گير و دار است كه مردم نابود ميشوند، اقتصاد و جامعه شهري لطمه ميخورد، زندگي را فلج ميسازد، راه را براي سوء استفاده، اختلاس، باند بازي، سندسازي و فاكتورسازي و خيانت ها احتمالي باز ميشود(هموار ميسازد)."[4] چنين تناقضات آشكاري را ميتوان در هر حركت و رفتار اقبال ديد و البته خردهاي به ان نگرفت. رفع اين تناقضات براي اقبال امكانپذير نيست؛ چرا كه او براي حداقلهايي مي جنگد كه براي شورا از دست داده است. حداقل هايي كه روابط ظالمانه زندگي امروزي آنها را اجتناب ناپذير ميسازد. اقبال نه ميتواند از عقبه حامي و محيطي خود دست بردارد و نه مي تواند الزامات زندگي شخصي خود را انكار نمايد. چرا كه همان يك اشتباه خروج از ساختمان شهرداري براي او معضلي براي همه ادوار ساخته و چون چشم اسفنديار گلوي او را سخت ميفشارد. او براي مردم از شخصي مويه مي نمايد كه او را آزمودهاي مي داند كه آزمودنش خطاست و همزمان او را فاقد شرايط شهرداري ميداند. "در ابتداي دوره سوم شوراها، شوراي اسلامي شهر با انتخاب فردي كه واجد الشرايط شهردار شدن شهر ميانه را نداشت انتخاب و اين شهر را به مدت هفت ماه بي شهردار گذاشت كه در اين خصوص با ميانجيگري يكي از نمايندگان شهرمان قضيه خاتمه يافت."[5] اين گفتار مردي است كه ميتوان او را نمود تناقض ناميد. مردي كه در بيست و سوم شهريور، فرد مورد اشاره را فاقد شرايط شهرداري مينامد، در كمال تعجب پس از سه ماه ترك جلسه تنها راي ممتنع صادر مينمايد. اين همان لحظه تاريخي است كه اقبال در رابطه با ان اقبالي براي خود نميبيند. مردي كه ساختمان شهرداري را براي دينش و به بهايي ناچيز ترك مينمايد، با تقديم دينش، اقبالي براي دستيابي مجدد به آن نمييابد. گويي اب رفته از جويي است كه ديگر برنخواهد گشت. " ما شرمنده مردم هستيم. شورايي كه نتواند مسايل شورا را حل نمايد، چگونه مي تواند در خدمت مردم باشد."[6] البته در جواب بايد گفت: شورايي كه نتواند مشكل خود را حل نمايد، چگونه ميتواند در خدمت مردم باشد.