فراموش کردم
رتبه کلی: 821


درباره من
سلام دوستان
دیوارهای دنیا بلند است ، و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد.
به امید آن که شاید در آن خانه باز شود، گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
آن طرف حیاط خانه خداست.
و آن وقت هی در می زنم،
... در می زنم،
در می زنم،
و می گویم:
دلم افتاده توی حیاط شما ،می شود دلم را پس بدهید؟
کسی جوابم را نمی دهد..!

کسی در را برایم باز نمی کند..!

اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار !همین ...

من این بازی را دوست دارم...

آنقــــــدر دلم را پرت میکنم ؛آنقـــــــدر دلم را پرت میکنم تا خسته شوند!

تا دیگر دلم را پس ندهند... تا آن در را باز کنند و بگویند :

بیا خودت دلت را بردار و برو!
سکوت محض دلم (72669 )    

عبید زاکانی

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۷/۱۷ ساعت 13:58 بازدید کل: 299 بازدید امروز: 297
 

عبید زاکانی

خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»گفت:....
 

می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۰۷/۱۷ - ۱۳:۵۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات