چکامه ی بهار
چک چک ناودان خانه ی ما خبر از ابر و باد و باران داد
پچ پچ برگ بید و یاس سپید نیمه شب مژده ی بهاران داد
تا سحر میل می کشم برچشم گر چه از میل خواب سر شارم
تا بسازم ز شعر دسته گلی با گل واژه در کلنجارم
می نویسم به سقف خانه ی خویش با قلم موی خیس مژگانم
نقشه هایی که نقش بر آب است من نه می بینم و نه می خوانم
داغی ی بوسه های نوروزی از دل من قرار می گیرد
چشم هایم به گل که می افتد سینه ام خار خار می گیرد
تا عروس بهار می بینم با دل خود بگو مگو دارم
باز عاشق شدی دل غافل پیش مردم من آ برو دارم
فصل گل با طبیب می گویم کم بگو روزگار پرهیز است
گر چه پاییز در تنم جاریست سینه ام از بهار لبریز است
تا زمین در شط زمان جاریست شعر و شور و سرود باید گفت
به شکوفه به ابر باران باد به بهاران درود باید گفت
در خیا بان و کوچه و بازار دلبری های دلبران زیباست
گوشه ی پشت بام و کنج حیاط بغبغوی کبو تران زیباست
نیمه شبها میان بستر ماه من به فکر طلوع خورشیدم
همه جا می روم به بال خیال می رسم تا به تخت جمشیدم
میزنم بوسه بر سرا پایش شهر نو روز باوران اینجاست
می گذارم به خاک پیشانی خاک پاک دلاوران اینجاست
پیک خورشید از دیار کهن خبر آاَورده ماه نوروز است
سبز و اسپید و سرخ دامن کوه یاد یک پرچم دل افروز است
چک چک ناودان خانه ی ما نیمه شب می چکد به چشمانم
نغمه سر می دهد بهار بهار من به فکر بهار ایرانم
مسعود سپند